دلنوشته غمگین

گاهی دلم میخواهد فقط بنویسم… بیآنکه کسی بخواند، بیآنکه کسی بفهمد.
دلم میخواهد دردهایم را لای واژهها پنهان کنم،
مثل اشکی که بیصدا از گوشهی چشم میلغزد و هیچکس نمیبیند. ...
دلم برای خودم تنگ شده…
برای روزهایی که لبخندم واقعی بود،
برای لحظههایی که دلخوشیهای کوچک، دنیایم را رنگی میکردند.
حالا اما، هر شب با خاطرهای کهنه به خواب میروم،
با بغضی که در گلو جا خوش کرده،
و با دلی که دیگر رمقی برای تپیدن ندارد.
کاش کسی میفهمید سکوت هم گاهی فریاد است…
فریادی از جنس دلتنگی، از جنس نبودن، از جنس فراموش شدن.